ارشیاارشیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

عشق های مامان

روز مادر

دیروز روز مادر بود یک روز بیادموندنی برای من آیفرم تمام پولهای عیدیش رو جمع کرده بود وهر روز براشون یه برنامه داشت یه روز میگفت میخوام یه عروسک جدید برا خودم بخرم فرداش میگفت نه یه گاز بزرگ دیدم اونو میخرم یه روز یه چیز دیگه دلش میخواست خلاصه 31 روزاز عید گذشته بود ولی هنوز نمیدونست با 150 هزار تومن عیدیش چیکار کنه تا اینکه دیروز ازمن اجازه گرفت با خاله اش بره خرید رفت و با کادو روز مادر برا من برگشت خوشگل مامان برا من کادو خریده بود اونم نه یکی نه دو تا 4 تا کادو خواهرم میگفت چندساعت طول کشید تا پسند کرد میگفت همه اش از طرف خودمه یکی رواز طرف ارشیا قبول کن دیروز من ازتمام افراد خانواده کادو گرفتم عکس کادوهای آیفر رو فعلا نتونس...
1 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

 ارشیا جونم چند روزه تب داشتی و مریض بودی با بابا بردیمت دکتر گفت سرماخوردی برات دارو نوشت ولی گفت اگر حالش بدتر شد بدید خدا رو هزاران بار شکر تبت بالاتر نرفت ولی چند روز بی حال بودی و اصلا نمیخندیدی دلم کباب میشد وقتی تن تب دارت رو میدیدم دلم میخواست جای تو من تب کنم هرچند منم سرماخوردم شدید ولی حاضرم تب و درد تو  رو هم من بکشم فدات شم ...
29 فروردين 1393

ارشیا بد اخلاق

وقتی ارشیا دوست نداره لباسش رو عوض کنم ولی من عوضش میکنم اینجوری میشه خشنننننن وای وای ...
26 فروردين 1393

آیفربلا

آیفر از همون بچه گی دلش میخواست عکس بگیره فیلمبرداری کنه اصلا ازمدل شدن و یه جا وایسه ازش عکس بگیرن خوشش نمیاد مگه قول بهش بدیم بگیم بعد عکس دوربین در اختیارته اینجا بزور راضیش کردیم وایسه   روبرو دریای مدیترانه است  میخواست بره کنار دریاکاملا از قیافه اش معلومه عجله داره بابایی بگه تموم شد اونم بره دنبال بازی اونم با آب که عشقشه        ...
26 فروردين 1393

خاطره مامان شدن من

سلام عزیزای مامان گلهای زندگیم به هردو عشقم آیفر و ارشیا متاسفانه چند وبلاگی که براتون نوشته بودم به مشکل برخورد یه وبلاگ جدید براتون درست کردم ازاول مینویسم خاطرات شما دوتا دوست داشتنی رو     ************* من و بابا روز 7 شهریور 81 پیوندمون اسمونی شد بابایی عشق منه و خیلی دوسش دارم و فکر میکردم دیگه عاشق نمیشم ولی    من و بابا روز دوشنبه 10 اسفند 1383  ساعت 8 صبح همراه خاله شهین و خاله رقیه و انا رفتیم   بیمارستان ساعت9.5 منو بردن اتاق عمل وقتی بهوش آمدم خاله رقیه گفت لیلا یه دختریه خوشگل   گفتم سالمه گفت خوشگل و سالم چقدر تو ماه بود مامانی که بهت میگفتن خوشگلی دلم رفت بغلت کنم ...
25 فروردين 1393